گـذر عمـر گرانـمایه ....
 
لینکستان
 
درباره ما


مهران
با سلام خدمت همه ي بازديدگننده هاي خشگل و خوشمزه! من اين وبلاگ رو در تاريخ 1390/11/08 ايجا د كردم و هدفم جمع آوري جديدترين مطالب انتشار شده در اينترنت هستش.از جمله عكس ، خبر ، داستان ، موزيك ، جك و اسمس و ..... در واقع اين وبلاگ يه وبلاگ تفريحيه و اميدوارم از بودن در اين وبلاگ لذت كافي رو ببريد. هميشه شاداب باشيد و خشگل و از همه مهمتر خوشمزه. با تشكر،مدير وبلاگ ، مهران.
ایمیل : ReMe_love@ymail.com



 

  


نمی دانم؛ این عمر تو دانی به چه سانی طی شد؟ 
پوچ و بس تند چنان باد دمان ! 
همه تقصیر من است ... 
اینکه خود می دانم که نکردم فکری 
که تامل ننمودم روزی 
ساعتی یا آنکه چه سان می گذرد عمر گران
 

 

کودکی رفت به بازی 
به فراغت به نشاط 
فارغ از نیک وبد و مرگ و حیات 
همه گفتند کنون تا بچه است بگذارید بخندد شادان 
که پس از این دگرش فرصت خندیدن نیست ! 
بایدش نالیدن ... 


 

من نپرسیدم هیچ که پس از این ز چه رو نتوان خندیدن 
نتوان فارغ و دلرسته زغم همه شادی دیدن 
هر زمان بال گشادن سر هر بام که شد خوابیدن 
من نپرسیدم هیچ، هیچکس نیز هیچ نگفت
 

 

نوجوانی سپری گشت به بازی، به فراغت، به نشاط 
فارغ از نیک و بد و مرگ و حیات 
همه گفتند کنون جوان است هنوز 
بگذارید جوانی بکند 
بهره از عمر برد، کامرانی بکند 
بگذارید که خوش باشد و مست 
بعد از این باز مرا عمری هست؟
 

 

یک نفر بانگ برآورد که او اکنون باید فکر فردا بکند 
دیگری آوا داد که چو فردا بشود فکر فردا بکند 
سومی گفت همانگونه که دیروزش رفت، بگذرد امروزش همچنین فردایش 


 

بعد از این باز نفهمیدم من، که به چه سان دی بگذشت 
آنهمه قدرت و نیروی عظیم به چه ها مصرف گشت 
نه تفکر نه تعمق و نه اندیشه دمی عمر بگذشت به بیحاصلی و دمی 
چه توانی که ز کف دادم مفت 
من نفهمیدم و کس نیز مرا هیچ نگفت
 

 

مدت عهد شباب می توانست مرا تا به خدا پیش برد 
لیک بیهوده تلف گشت جوانی هیهات 
آن کسانی که نمی دانستند جوانی یعنی چه راهنمایم بودند 
که دائم فکر خوردن باشم 
فکر گشتن باشم 
فکر تامین معاش، فکر یک زندگی بی جنجال فکر همسر باشم 
کس مرا هیچ نگفت زندگی خوردن نیست 
زندگی ثروت نیست 
زندگی داشتن همسر نیست 
زندگی فکر خود بودن و غافل ز جهان نیست 


 

حال فهمیدم هدف زیستن این است رفیق: 
من شدم خلق که با عزمی جزم پای بند هواها گسلم 
پای در راه حقایق بنهم 
با دلی آسوده فارغ از شهوت و آز و حسد و کینه و بخل 
مملو از عشق و جوانمردی و زهد در ره کشف حقایق کوشم 
شربت جرات و امید و شهامت نوشم 
زره جنگ برای بد و ناحق پوشم 
شمع راه دیگران گردم و با شعله خویش 
ره نمایم به همه گر چه سرا پا سوزم
 

 

من شدم خلق که مثمر باشم نه چنین زاید و بی جوش و خروش 
عمر بر باد و به حسرت خاموش 
ای صد افسوس که چون عمر گذشت معنی اش فهمیدم 
که این سه روز از عمر به چه ترتیب گذشت: 

کودکی بی حاصل 
نوجوانی بــــــاطل 
وقت پیری غــــافل

 
 

 







 مدرسه عشق 

در مجالي که برايم باقيست 
باز همراه شما مدرسه‌اي مي سازيم 
که در آن همواره اول صبح 
به زباني ساده 
مهر تدريس کنند 
و بگويند خدا 
خالق زيبايي 
و سراينده ي عشق 
آفريننده ماست 

 

مهربانيست که ما را به نکويي 
دانايي 
زيبايي 
و به خود مي خواند 
جنتي دارد نزديک ، زيبا و بزرگ 
دوزخي دارد – به گمانم - 
کوچک و بعيد 
در پي سودايي ست 
که ببخشد ما را 
و بفهماندمان 
ترس ما بيرون از دايره رحمت اوست 

 

در مجالي که برايم باقيست 
باز همراه شما مدرسه اي مي سازيم 
که خرد را با عشق 
علم را با احساس 
و رياضي را با شعر 
دين را با عرفان 
همه را با تشويق تدريس کنند 
لاي انگشت کسي 
قلمي نگذارند 
و نخوانند کسي را حيوان 
و نگويند کسي را کودن 
و معلم هر روز 
روح را حاضر و غايب بکند 
و به جز از ايمانش 
هيچ کس چيزي را حفظ نبايد بکند 

 

مغز ها پر نشود چون انبار 
قلب خالي نشود از احساس 
درس هايي بدهند 
که به جاي مغز ، دل ها را تسخير کند 
از کتاب تاريخ 
جنگ را بردارند 
در کلاس انشا 

 

هر کسي حرف دلش را بزند 
غير ممکن را از خاطره ها محو کنند 
تا ، کسي بعد از اين 
باز همواره نگويد:"هرگز" 
و به آساني هم رنگ جماعت نشود 
زنگ نقاشي تکرار شود 
رنگ را در پاييز تعليم دهند 
قطره را در باران 
موج را در ساحل 
زندگي را در رفتن و برگشتن از قله کوه 
و عبادت را در خلقت خلق 

 

کار را در کندو 
و طبيعت را در جنگل و دشت 
مشق شب اين باشد 
که شبي چندين بار 
همه تکرار کنيم : 
عدل 
آزادي 
قانون 
شادي 
امتحاني بشود 
که بسنجد ما را 
تا بفهمند چقدر 
عاشق و آگه و آدم شده ايم 

 

در مجالي که برايم باقيست 
باز همراه شما مدرسه اي مي سازيم 
که در آن آخر وقت 
به زباني ساده 
شعر تدريس کنند 
و بگويند که تا فردا صبح 
خالق عشق نگهدار شما 

 

 

 







 مرد ها سکوت نمی کنن فقط داد میزنن.....!! 
نمی تونن وقتی که ناراحت هستن گریه کنن و بهونه بگیرن..فقط داد میزنن..!!! 
اونا نمی تونن به تو بگن من رو بغل کن تا آروم شم..فقط داد میزنن..!! 
نمی تونن بگن دلشون می خواد تو آغوشِ تو گریه کنن..فقط داد میزنن..!! 
ممکنِ خیلی تو رو دوست داشته باشن... 
... اما نمی تونن صداشون رو مثل دختر بچه ها کنن و جیغ بزنن و بگن : 
عاشقتم!!!!!!!!!!فقـــــــــــط​ داد میزنن..!!! 
اون همه اینا رو قورت می ده که بگه یه مردِ ! 
یه آدمِ محکم که می تونه تکیه گاهت باشه! 
اما تو نگاه به قوی بودنش نکن......چون فقط داد میزنه..از دادش دلگیر نشو........ 
تو قلبش یه بچه زندگی میکنه....که پاکتر و رویایی تر از هر زنیه..گاهی دلش اونقدر میگیره که فقط داد میــــــــــــــــزنه....

 

 

 







 کوچک هستم  
خیلی کوچک  
آنقدر که همه زیر پاهایشان مرا له میکنند  
کوچک هستم  
به اندازه ی یک ارزن  
آنقدر که هیچ کس مرا به خاطر نمی آورد  
کوچک هستم  
و باز هم کوچک  
هر لحظه دارم کوچک تر میشوم  
میدانی؟  
در این دنیای بزرگ من هیچ آرزو ی بزرگی ندارم  
البته آرزو های کوچکم را نمی گویم  
نمی گویم که دلم خیلی میخواست که برای یکبار هم که شده  
کسی مرا له نکند  
یا حداقل  
بعد از له کردنم  
یک ببخشید خشک و خالی بگوید  
نمی گویم که  
آنقدر گریه کردم که برای خودم دریاچه ای کردم  
و با آن هر روز درد دل میکردم  
اما میدانی؟  
یک روز دریاچه ی اشکهایم را  
یک نامرد  
پای مال کرد  
فقط برای خنده  
نمی گویم که انقدر تنهایی کشیده ام که  
حسرت یک دوست  
حتی بد  
هر روز گلویم را پر از بغض میکند  
نمی گویم که گاهی  
آنقدر دل تنگ میشوم  
که دلم میخواهد خودم را بکشم  
وخیلی ناگفته های دیگر  
آنقدر هستند که میتوانم دنیا را با آن پر کنم  
البته دنیای کوچکم را  
ولی آن ها را نمیگویم چون  
میترسم تو باز هم  
آنها را لگدمال کنی...

 

 

 







 خداوندا مرا دریاب که دیگر رو به پایانم 
تمام تن شد زخمی ز تیغ همقطارانم 


خداوندا نجاتم ده از این تکرارِ تکراری 
از این بیداد دشمن را بجای دوست پـنداری 


هیچ با من نیست در این ویرانه ی دنیا 
در این نامردی ایام ، در این غمخانه ی دنیا 


هیچ با من نیست در این آغازِ بی پایان 
ز راه مرگ هم برگشتم ، که مردن هم نبود آسان 

همانهایی که می گفتند همیشه یار من هستند 
به هنگام نیاز افسوس به رویم دیده بر بستند 

 

من نه عاشق هستم 

ونه محتاج نگاهی که بلغزد بر من 

من خودم هستم ویک حس غریب 

که به صد عشق وهوس میارزد 

من نه عاشق هستم 

ونه آلوده به افکار پلید 

من به دنبال نگاهی هستم 

که مرا از پس دلدادگی ام 

می فهمد... 

 

آه ای دل غمگین که به این روز فکندت ؟ 



فریاد که از یاد برفت آن همه پندت 


ای مرغک سرگشته کدامین هوس آموز 


بی بال و پرت دید و چنین بست به بندت 


آه ای دل دیوانه هزار بار نگفتم 


با سنگدلان یار مشو میشکنندت

 

 







 تو همون بودی که میگفتی واسم آیندمو میسازی 
ببین امروز چقدر راحت منو به گریه میندازی 


بگو تلخیه دنیاتو با کی پر از عسل کردی 
چطور اینجوری میتونی چطور اونو بغل کردی؟!! 

 

حرفمو نکردی باورو دیره بخوام بگم نرو 
میدونم داری میگیری حالا یه دست دیگه رو 


تو این روزای بی کسیواسه خودم دلواپسم 
فقط بدون که بعد تو هیچی نمی مونه ازم 

 

بی تو از آینده میترسم یعنی بعد از تو چی میشه؟!! 
به کی تکیه کنم وقتی داره دستات یکی میشه!! 


تو اونی که نمیشناسم تو اونی که نمیشناسی 
حواست نیس که این عشق و داری به هیچی میبازی 

 

حرفمو نکردی باورو دیره بخوام بگم نرو 
میدونم داری میگیری حالا یه دست دیگه رو 


تو این روزای بی کسیواسه خودم دلواپسم 
فقط بدون که بعد تو هیچی نمی مونه ازم 

 

 

 







تو که از اولشم جای من یکی دیگه توی قلبت بود

نگو به من که تو هر کاری کردی درسته نگو خقت بود

تو که از اسممو عشقمو حسمو قلبم دلتو کم دید

به چشای منِ ساده ی بی کس تنها داری میخندی

همیشه دروغ میگفتی واسه من میمیری

بگو عاشقم نبودی تو که داری میری

به خدا همش دروغه که منو دوست داری



بگو دوستم داری

تو که روی قلب من اینجوری پا میذاری

بگو بگو بگو

بگو این دروغ دوست داشتنیو این بارم

باز بگو بی تو میمیرم بگو دوست دارم

من که این همه دروغ تو رو باور کردم

بگو دوستم داری

به دفعه دیگه بگو بگو برمیگردم

بگو بگو بگو



تو که از اون همه حرفهایی که به تو گفتم چیزی یادت نیست

تو که میذاری میریو من اینجا میمونم با چشای خیس

تویی که ازم گذشتن آسونه واست مثل بازیچه م

چجوری بهم میگفتی که مثل قدیما عاشقت میشم

همیشه دروغ میگفتی واسه من میمیری

بگو عاشقم نبودی تو که داری میری

به خدا همش دروغه که منو دوست داری



بگو دوستم داری

تو که روی قلب من اینجوری پا میذاری

بگو بگو بگو

بگو این دروغ دوست داشتنیو این بارم

باز بگو بی تو میمیرم بگو دوست دارم

من که این همه دروغ تو رو باور کردم

بگو دوستم داری

به دفعه دیگه بگو بگو برمیگردم

بگو بگو بگو


 

 







شاه رگ منه لعنتی . . . . .
یه اتاقی باشه گرم گرم . . . . . .
روشن روشن . . . .
تو باشی و من باشم . . .
کف اتاق سنگ باشه . . . . . . .
سنگ سفید . . .
تو منو بغلم کنی که نترسم . . .
که سردم نشه . . .
که نلرزم . . .
اینجوری که تو تکیه دادی به دیوار . . .
پاهاتم دراز کردی . . .
منم اومدم نشستم جلوت و بهت تکیه دادم . . .
با پاهات محکم منو گرفتی . . .
دو تا دستتم دورم حلقه کردی . . .
بهت می گم چشاتو می بندی!؟؟
می گی آره . . .
بعد چشاتو می بندی . . .
بهت می گم . . .
قصه میگی برام . . .
تو گوشم ؟؟؟
می گی آره . . .
بعد شروع می کنی آروم آروم . . .
تو گوشم قصه گفتن . . .
یه عالمه قصه ی طولانی و بلند . . . .
که هیچ وقت تموم نمی شن . . .
می دونی ؟؟؟
می خوام رگ بزنم . . .
رگ خودمو . . .
مچ دست چپمو . . .
یه حرکت سریع . . . . .
یه ضربه ی عمیق . . . . .
بلدی که ؟؟؟؟
ولی تو که نمی دونی می خوام رگمو بزنم تو چشاتو بستی . . .
نمی دونی . . .
من تیغ رو از جیبم در میارم . . .
نمی بینی که سریع می برم . . .
خون فواره می زنه . . .
رو سنگای سفید . . .
نمی بینی که دستم می سوزه . . .
لبم رو گاز می گیرم . . .
که نگم آآآخ . . .
که چشاتو باز نکنی و نبینی منو . . .
تو داری قصه می گی . . .
دستمو می زارم رو زانوم . . .
خون میاد از دستم می ریزه رو زانوم . . .
و از زانوم می ریزه رو سنگا . . .
قشنگه مسیر حرکتش . . . .
حیف که چشات بسته ست و نمی تونی ببینی . . . .
تو بغلم کردی . . .
می بینی که سرد شدم . . .
محکم تر بغلم می کنی که گرم بشم . . . .
می بینی نا منظم نفس می کشم . . .
می گی . . .!!!
آآخی . . .!!!
دوباره نفسش گرفت . . . .!!!
می بینی هر چی محکم تر بغلم می کنی . . .
سرد تر می شم . . .
می بینی دیگه نفس نمی کشم . . .
چشاتو باز می کنی . . .
می بینی که من مردم . . . .
می دونی ؟؟؟؟
من می ترسیدم خودمو بکشم . . .
از سرد شدن . . .
از خون دیدن . . .
از تنهایی مردن . . . . .
وقتی بغلم کردی . . .
دیگه نترسیدم . . . .
مردن خوب بود . . .
آروم . . .
گریه نکن دیگه . . .
من که دیگه نیستم . . . . . . . .
چشاتو بوس کنم و بگم خوشگل شدیاااا . . .
بعدش تو همون جوری وسط گریه هات بخندی . . . . .
گریه نکن دیگه . . .
خب؟؟؟؟؟؟؟
می شکنه دلم . . .
دل روح نازکه . . .
نشکونش . . .
خب؟؟؟؟؟

 

 









حقیقت داره یا خوابه؟ که دستات توی دستاشه
محـ.ـاله ، اون نمیتونه ، مثله من عاشـقت باشـه




باهاش خوشبخت و آرومی،سـرت رو شونه ی اونه
یــــه روزی ماله مـ.ـن بودی ، ولــ.ـی اینــــو نمیدونه




نمیـــــدونه که دسته تو ، تو دستایه منم بوده
بهش بگو که آغوشت ،یه وقت جایه منم بوده




بگو چی بینه ما بوده؟ سره عشقت چی آوردی؟
اونم حرفاتو باور کرد ، واسه اونم قسـم خوردی




منو یادت میاد یا نه ؟ ، همونکه عاشـــقش بودی!
چقدر راحت، یکی دیگه ،جامو پرکرد، به این زودی


 
 
 
 
 
 
 







گفته شده است که عکس این دو پرنده در کشور اکراین گرفته شده است. میلیون ها نفر در کشور آمریکا و اروپا با دیدن این عکس ها گریه کرده اند. عکاس این عکس ها آنها را به بالاترین قیمت ممکن به روزنامه های فرانسه فروخته است و تمام نسخه های روزنامه در روز انتشار این عکس بطور کامل فروخته شده است.
در تصویر اول پرنده ماده زخمی روی زمین افتاده و منتظر جفتش می باشد





در تصویر دوم پرنده نر برای همسرش با عشق و دلسوزی غذا می آورد



در تصویر سوم پرنده نر مجددا برای همسرش غذا می آورد اما متوجه بی حرکت بودن وی می شود لذا شوکه شده و سعی می کند او را حرکت دهد



لحظه ای که متوجه مرگ عشق خود می شود و شروع به جیغ زدن و گریه می کند



در کنار جنازه همسرش می ایستد و همچنان به شیون می پردازد



در آخر مطمئن می شود که عشق به او باز نمی گردد لذا با غم و ناراحتی کنار جنازه وی آرام می ایستد

 

 

 

 







بی هیچ صدائی می آیند



زمانی که نمی دانی

در دلت یک مزرعه آرزو می کارند و...



بی هیج نشانی از دلت می گریزند
تا تمام چیزی که به یاد می آوری



حسرتی باشد به درازای زندگی



چه قدر بی رحمند رویاهـاا ...

 

 

 









یک نـخ آرامش دود می کنم!

بـه یاد ناآرامیهایی که از سر و کـول دیروزم بالا رفتـه اند

یک نـخ تــنهایـی، به یاد تمام دل مـشغولیهایم...

یک نخ سکوت ، به یاد حرفهایی که همیشه قــورت داده ام

یک نخ بغض ، به یاد تمام اشکــهای نریخته

کمی زمان لطفا !!

بـه اندازه یک نخ دیگر

بـه اندازه قدمهای کوتاه عـقربه

یک نخ بیـشتر تا مــرگِ این پاکـت نمــانده...




دلـــ که میـــ گیرد

تنهاییـــ بدجوریـــ بغضـــ میـــ شود ... !!!



لــــــــحظه های ســــکوتم
پـــــر هیاهــــــــــو ترین دقــــایق زندگیم هستند
مــــــمـلو از آنــــــچـــه
مــــی خواهم بـــــــــــــــگویم
و
نــــــــــــمی گـــــویم...



عــــــــشق
با هم صعود کردن نیست

عــــــــشق
در وقت سقوط با هم بودن است...



عاشق تک تک ثانیه های با تو بودنم.
خودمی…
وجودمی…
وقتی نیستی میخوام برم تو خلسه.
نمیخوام سهمی ببرم از بودن!
یه موزیک ارومم میکنه…
تویی دلیل این نوشته ها…!
مغرورتر باش!حسود تر!خودخواه تر!مـــرد تر!
میخوام لذت ببرم!
میدونی…عاشقتم!

بے بھـــونہ…



روزی صد بار با هم خداحافظی کردیم اما افسوس معنای

خداحافظی را زمانی فهمیدم که تو را به خدا سپردم . . .




 

 

 

 

 







کفتر جلد خونمون , کفتر خوب و مهربون

کفتر خوب و با وفا , شاه همه پرنده ها



وقتی میری تو آسمون , نقطه میشی توی هوا

نگات به دستای منه تنت کجا ؟ دلت کجا؟



معلم عزیز من گفته یه انشاء بنویس

از گلای روی زمین تا دل ابرا بنویس



چی بنویسم طوقی جون حرفی نمونده واسمون

انشاء که نیست درد دله حرفای ساده مشکله



به نام اون خدایی که واسه همه دنیا نفسه

کاشکی که فردا نرسه



شبای هیچ بنده خدا نباشه مثل شب ما

به آسمون نگاه کنه تا صبح دعا دعا کنه



که کاشکی شب سحر نشه هیچ کسی در به در نشه

صاحب خونمون فردا نیاد اثاث و تو کوچه ی خیس نریزه با داد و بیداد



اگر که نصف شب بابام بساطشو جمع بکنه

یه ذره از عربده هاش سر هممون کم بکنه



سیلی تو گوشم نزنه وقتی که دلخوشیش کمه

مادر بزرگ اگر بازم زیاد برام دعا کنه



شاید اگر بیشتر از این خدامونو صدا کنه

اگر که خواهر کوچیکم راه بره بازم بی عصا




طوقی خوب و با وفا شاه همه پرنده ها

قسم به عزت خدا میبرمت امام رضا



معلمم نگاه میکرد به کاشی روی زمین

با بغض سردی تو صداش گفت برو بچه جون بشین

نمره ی بیست ارزونیت فقط تو انشاء تو نخون


 

 

 







 

 

 

به احترام يك مادر دلسوز كه از اين پست گله داشتن،اين مطلب حذف شد........

 

 

 







 واقعا عجب کلمه ی جالبیه! عشق ............. 

 

بخواهیم بریم تو قدمت تاریخی اش می بینیم از ریشه ی اسم یه گیاهه که مثل پیچک که به دور 

یه چیزی اونقدر می پیچه و تمامی معشوق رو تحت الشعاع خودش قرار میده . 

آدم به این فکر می کنه که این اسم چه مناسبت قشنگی داره !..... چه قدر زیباست که 

واسه این احساس این اسم انتخاب شده ! 

 

ولی خداییش تا حالا چند نفر درک کردن که عشق یعنی این که بدون طرف مقابل نتونی . نتونی 

حتی بدون اون نفس بکشی چه برسه که زندگی کنی ؟ واقعا چند نفر درک کردن ؟ 

خیلی جالبه . دختر میاد عاشق پسره شه اول تمامی جوانب رو بررسی می کنه ..... پسره 

تحصیل کرده اس ؟خوشتیپه ؟باباش پولداره ؟ماشینش چیه ؟....... بعد میاد عاشق می شه .... یا 

بر عکس پسره اول نگاه می کنه دختر خوشگله یا نه ؟قد و وزنش چنده ...رنگ پوستش برنزه 

است یا سفید .. باباش چند تا خونه داره نمی دونم دختره تحصیل کرده اس یا نه.... وای خدا 

واقعا خنده داره ! 

خیلی با مزه است .مثلا اگه ماشین پسره بنز باشه عشق دختر پایدارتره یا دختره باباش به جای یه 

هکتار سه هکتار زمین تو فلان جا داشته باشه پسره بیش تر عاشق می شه . آره دوستان تو 

دیکشنری احساس به عقل امروزی عشق یعنی این . ............... واقعا ..... 

مزخرفه .... عشق یعنی این که واسه طرف بمیری ...واسه خودش بمیری نه واسه رژلب 

قرمزش یا بنز سیاهش. 

جالبه وقتی شال قرمز سر می کنی و مسیر ارتش -کارشناسان رو پیاده میری ۴ نفر ادعا می کنن 

عاشقتن با مقنعه مسیر حافظ - سعدی رو میری ۲ نفر با چادر هم بری .....دیگه........ 

عزیزان اینا عشق نیستن که ما میگیم .اینا همون آمال و هوس های مان که اسمشون رو گذاشتیم 

عشق. 

 

عشق یعنی وقتی طرف مقابل از کل دنیا ساقط شد و آهی در بساطش نموند و همه چیز حتی 

زیباییش و جوونی اش رو از دست داد دستشو بگیری و بهش بگی :درسته همه چی رو از دست 

دادی ولی هنوز منو داری .... تا همیشه هم خواهی داشت 

 

 

 







  


امــشــب تـــ ـولــد مــنــهــ؛ امــّ ـآ تــوُ نــیستـی پــیشــم 

تــنــ ـهـ ـآمــوُ بــ ـآ نــبــودنـت؛دارم دیــوونــهــ میـشـم 

هــســتــش کــسـ ـی دور وُ بــرم،نــهــ ایـنـکـهــ تــنـهـ ـآ بــ ـآشــم 

بــدون تــ وُ چــجــوری مــن؛بــهــ فــکــر فــردـآ بــ ـآشــم؟! 

 

خــیـلی دلــم گــرفــتــهــ؛مــن خــیلــی غـصـّهــ دارم 

وقـتــی تــوُروُ مــی خــوـآســتــم،تــوُ نــبــودی کــنــ ـآرم 

شــ ـآیــد یــهــ ر و ز بــ ـآ مــُردنــم،دلـــتـــ بــرـآم بــســوزهــ 

اونــوقــتـــ دیــگــهــ دیــرهــ گــُلـم،بــیـ ـآ هــمــین دوُ ر و ز هـــــــــ. 

 
 
 
 
 
 
 

 







 استادى از شاگردانش پرسید: چرا ما وقتى عصبانى هستیم داد می‌زنیم؟ چرا مردم هنگامى که خشمگین هستند صدایشان را بلند می‌کنند و سر هم داد می‌کشند؟
شاگردان فکرى کردند و یکى از آن‌ها گفت: چون در آن لحظه، آرامش و خونسردی مان را از دست می‌دهیم. 
استاد پرسید: این که آرامش مان را از دست می‌دهیم درست است امّا چرا با وجودى که طرف مقابل کنارمان قرار دارد داد می‌زنیم؟ آیا نمی‌توان با صداى ملایم صحبت کرد؟ چرا هنگامى که خشمگین هستیم داد می‌زنیم؟ 
شاگردان هر کدام جواب‌هایى دادند امّا پاسخ‌هاى هیچ کدام استاد را راضى نکرد. 
سرانجام او چنین توضیح داد: هنگامى که دو نفر از دست یکدیگر عصبانى هستند، قلب‌هایشان از یکدیگر فاصله می‌گیرد. آن‌ها براى این که فاصله را جبران کنند مجبورند که داد بزنند. هر چه میزان عصبانیت و خشم بیشتر باشد، این فاصله بیشتر است و آن‌ها باید صدایشان را بلندتر کنند. 
سپس استاد پرسید: هنگامى که دو نفر عاشق همدیگر باشند چه اتفاقى می‌افتد؟ آن‌ها سر هم داد نمی‌زنند بلکه خیلى به آرامى با هم صحبت می‌کنند. چرا؟ چون قلب‌هایشان خیلى به هم نزدیک است. فاصله قلب‌هایشان بسیار کم است. 
استاد ادامه داد: هنگامى که عشق شان به یکدیگر بیشتر شد، چه اتفاقى می‌افتد؟ آن‌ها حتى حرف معمولى هم با هم نمی‌زنند و فقط در گوش هم نجوا می‌کنند و عشق شان باز هم به یکدیگر بیشتر می‌شود. 
سرانجام حتى از نجوا کردن هم بی‌نیاز می‌شوند و فقط به یکدیگر نگاه می‌کنند. این هنگامى است که دیگر هیچ فاصله‌اى بین قلب‌هاى آن‌ها باقى نمانده باشد .....

 

 

 







 من این شب زنده داری را دوست دارم 

من این پریشانی را دوست دارم 

بغض آسمان دلتنگی را دوست دارم 

گذشت و دلم عاشق شد ، بیشتر گذشت و 

دلم دیوانه ات شد من این دیوانگی را دوست دارم 

چه بگویم از دلم ، چه بگویم از این روزها ، هر چه بگویم ، 

این تکرار لحظه های با تو بودن را دوست دارم 

بی قرارم ، ساختم با دوری ات ، نشستم به انتظار آمدنت ، 

من این انتظارها و بی قراریها را دوست دارم 

چونکه تو را دارم ، چون به عشق تو بی قرارم، 

به عشق تو اینجا مثل یک پرنده ی گرفتارم 

به عشق تو نشسته ام در برابر غروب ، 

این غروب را با تمام تلخی هایش دوست دارم 

من این نامهربانی هایت را دوست دارم ، 

هر چه سرد باشی با دلم، من این سرمای وجودت را نیز دوست دارم 

من این بی محبتی هایت را دوست دارم ، 

هر چه عذابم دهی ، من آزار و اذیتهایت را دوست دارم 

هر چه با دلم بازی کنی ، من این بازی را دوست دارم 

مرا در به در کوچه پس کوچه های دلت کردی ، 

من این در به دری را دوست دارم 

مرا نترسان از رفتنت ، مرا نرجان از شکستنت ، 

بهانه هم بگیری برایم ، بهانه هایت را دوست دارم 

من این اشکهایی که میریزد از چشمانم را دوست دارم ، 

آن نگاه های سردت را دوست دارم 

بی خیالی هایت را دوست دارم ، 

اینکه نمیایی به دیدارم هم بماند،غرورت را نیز دوست دارم.... 

تو یک سو باشی و تمام غمهای دنیا هم همان سو، 

من تو را با تمام غمهایت دوست دارم.... 

هر چه بگویی دوست دارم ، هر چه باشی دوست دارم ، 

مرا دوست نداشته باشی ، من دوستت دارم 

من این ابر بی باران را دوست دارم ، 

من این کویر خشک و بی جان را دوست دارم، 

این شاخه خشکیده و بی گل را دوست دارم ، 

من اینجا و آنجا همه جا را با تو دوست دارم.... 

من این شب زنده داری را دوست دارم 

اگر با تو بودن خطا است و من گناهکار ،من گناه کردن را با تو دوست دارم... 

بی مهری هایت به حساب دلم ، اشکهایم را که در می آوری نیز 

به حساب چشمانم من این حساب اشتباه را دوست دارم.... 

 

 

 

 

 

 







 دیدی ‌آخرش من و گذاشت و رفت 
از زمین قلبم رو بر نداشت و رفت 
دیدی آخرش من و دیوونه کرد 
واسه رفتن همینو بهونه کرد 
دیدی اون وعده هایی که رنگی بود 
تمومش فقط واسه قشنگی بود 
دیدی اون که دلم و بهش دادم 
رفت و از چشمای نازش افتادم 
دیدی اونی که می گفت مال منه 
دم آخر نیومد سر بزنه 
دیدی خط زد اسمم و از دفترش 
رفت و افند نزدم دور سرش 
دیدی اون نخواست برم به بدرقش 
دیدی که باختم توی مسابقش 
دیدی 
مهربونیا رو زد کنار 
رفت و چشمام و گذاشت تو انتظار 
دیدی رفت گذاشت به پای سرنوشت 
گفت شاید ببینمت توی بهشت 
دیدی بی خبر گذاشت و رفت و سفر 
گفت بذار بمونه چشم اون به در 
دیدی افتاد اسم من سر زبون 
همشون گفتن به اون نامهربون 
دیدی که دعاها مستجاب نشد 
آخرم دلش واسم کباب نشد 
دیدی لااقل نزد به پنجره 
که بهم خبر بده می خواد بره 
دیدی رفت بدون هیچ سر و صدا 
ولی من سپردمش دست خدا 
دیدی بی خداحافظی روونه شد 
دیدی قولاش و گذاشت تو چمدون 
که دیگه نمونه از اونا نشون 
دیدی با دل این و در میون نذاشت 
رفت و از خاظره ها نشون نذاشت 
دیدی آخرش من رو نظر زدن 
تو سر این دل در به در زدن 
دیدی آخرش من و تنها گذاشت 
تشنه رو تو حسرت دریا گذاشت 
یعنی رفته اونجا آشیان کنه 
یا می خواسته من رو امتحان کنه 
دیدی حتی اون نگفت می ره کجا 
چه بده رسمای روزگار ما 
دیدی خواستمش ولی من و نخواست 
اینم از بازیای دنیای ماست 
حالا چند روزیه که بدون اون 
چشم من خیره شده به آسمون 
امون از عاشقیای چنروزه 
که فقط یکی تو شعرش می سوزه 
چه کنم خدا پشیمونش کنه 
یا که مثل من پریشونش کنه 
رفت و دیگه نمی یاد به شهر ما 
بهتره بسپرمش دست خدا 


 

 

 







 



الو؟؟... خونه خدا؟؟ خدایا نذار بزرگ شم 

الو ... الو... سلام 

کسی اونجا نیست ؟؟؟؟؟ 

مگه اونجا خونه ی خدا نیست؟ 

پس چرا کسی جواب نمی ده؟ 

یهو یه صدای مهربون! ..مثل اینکه صدای یه فرشتس. بله با کی کار داری کوچولو؟ 

خدا هست؟ باهاش قرار داشتم. قول داده امشب جوابمو بده. 

بگو من می شنوم. 

کودک متعجب پرسید: مگه تو خدایی ؟من با خدا کار دارم ... 

هر چی می خوای به من بگو قول می دم به خدا بگم . 

صدای بغض آلودش آهسته گفت یعنی خدام منو دوست نداره؟؟؟؟ 

فرشته ساکت بود .بعد از مکثی نه چندان طولانی: 

نه خدا خیلی دوستت داره. مگه کسی می تونه تو رو دوست نداشته باشه؟ 

بلور اشکی که در چشمانش حلقه زده بود با فشار بغض شکست و بر روی گونه اش غلطید و با همان بغض گفت : 

اصلا خدا باهام حرف نزنه گریه می کنما... 

بعد از چند لحظه هیاهوی سکوت ؛ 

بگو زیبا بگو. هر آنچه را که بر دل کوچکت سنگینی می کند بگو... 

دیگر بغض امانش را بریده بود. 

بلند بلند گریه کرد و گفت: 

خدا جون خدای مهربون، خدای قشنگم، می خواستم بهت بگم تو رو خدا نذار بزرگ شم... تو رو خدا... 

چرا؟ این مخالف تقدیره. چرا دوست نداری بزرگ بشی؟ 

آخه خدا من خیلی تو رو دوست دارم قد مامانم، پنج تا دوستت دارم. اگه بزرگ شم نکنه مثل بقیه... 

فراموشت کنم؟ 

نکنه یادم بره که یه روزی بهت زنگ زدم ؟ 

نکنه یادم بره هر شب باهات قرار داشتم؟ 

مثل خیلی ها که بزرگ شدن و حرف منو نمی فهمن. 

مثل بقیه که بزرگن و فکر می کنن من الکی می گم با تو دوستم. 

مگه ما باهم دوست نیستیم؟ 

پس چرا کسی حرفمو باور نمی کنه؟ 

خدا چرا بزرگا حرفاشون سخت سخته؟ مگه این طوری نمی شه باهات حرف زد... 

خدا پس از تمام شدن گریه های کودک گفت: 

آدم، محبوب ترین مخلوق من... چه زود خاطراتش رو به ازای بزرگ شدن فراموش می کنه... 

کاش همه مثل تو به جای خواسته های عجیب من رو از خودم طلب می کردند! 

تا تمام دنیا در دستشان جا می گرفت... 

کاش همه مثل تو مرا برای خودم و نه برای خودخواهی شان می خواستند. 

دنیا برای تو کوچک است... 

بیا تا برای همیشه کوچک بمانی و هرگز بزرگ نشوی... 

کودک کنار گوشی تلفن، درحالی که لبخندبرلب داشت در آغوش خدا به خواب فرو رفت. 



 

 

 

 

 

 

 







عشق و شهوت زاده ی یک مادرند / هردو عصیان پیشه و رسوا گرند 


دل سرای عشق و لب جای هوس / بی هوس عشق است در بند قفس 


ای بسا شب ها که لیلی در خفا / خفته در آغوش مجنون بی صدا 


شایدا لب های شیرین هم دوصد / بر لب فرهاد عاشق بوسه زد 


عشق ورزی را هوسبازی مخوان / هرچه می خواهی در آغوشش بمان 


عشق و شهوت را جدا کردن چرا / عاشقی را بی صفا کردن چرا 


چون به جمع عاشقان گشتی قرین / تن بده بر بوسه های آتشین 

 

 

 

 

 







خدایا 
ببخش مرا 
ببخش که فرشته ات را آزردم. 
ببخش حتی اگر او بخاطر ِ مردانگی ِ زنانه اش از من نرنجیده باشد. 
ببخش که چشمانم به او که می رسید، ساده عبور می کرد... 
... انگار باید نباشد تا بفهمم نبودنش می تواند به ســــادگی آدم را نابود کند... 
روز و شب در جستجوی ِ معنای ِ عشق هستیم و نمی بینیم ، 
خود ِ خود ِ وجود ِ عشق ، کمی آنطرف تر، دلنگران ِ ماست... 
همین امشب، 
نیـّـت ِ اعـتـذار میکنم ، 
وضوی ِ شرم میگیرم ، 
و در مقابلش، مخلصانه سجده می کنم... 
به فرشته های دیگرت بگو حسودی نکنند... 
به آنها بگو : 
کسی که من سر به دامنش گذاشته ام ، 
عزیزترین است... 
او، 
یکـــ زن است. 
یکـــ مـــــادر است... 

 

 

 

 







 
نگاه کُن 
که غم درون دیده‌ام 
چگونه قطره قطره آب می‌شود 
چگونه سایۀ سیاه سرکشم 
اسیر دست آفتاب می‌شود 
نگاه کُن 

تمام هستی‌ام خراب می‌شود 
شراره‌ای مرا به کام می‌کشد 
مرا به اوج می‌بَرد 
مرا به دام می‌کِشد 
نگاه کُن 
تمام آسمانِ من 
پُر از شهاب می‌شود

 

 

 

 







  
 
 
 
 
 
 


 

 

 

 

 







  



امسالم مثله هر سال بدونه تو تموم شد 
امسالم گذشتو باز مثله هر سال حروم شد 


 

امسالم مثله هر سال نیمودی تو پیشم 
کم کم دارم از دوریت دیگه افسرده میشم 


 

خسته شدم از اینکه دیگه تنهایی بشینم 
تو کنج اتاقم هی عکساتو ببینم 


 

خسته شدمو میخوام یادم بره هستم 
من از همه ی دنیام دلگیرمو خستم 


 


من از همه ی دنیام دلگیرمو خستم 
این عیدو نمیخوام من عیدی ندارم 


 

این عید واسه من روزه عذابه 
عیدم مثله هر روز هر روز مثله دیروز 


 

مـن حـال دلـم خیـلی خرابـه 
احساس میکنم دارم دق میکنم این جا 


 

این خونه یه زندونه این خونه و هرجا 
هر جا ککه نشونی از تو اونجا نباشه 


 


دق مرگ شدمو میخوام این دنیا نباشه 
احساس میکنم دیگه هیچ راهی ندارم
 

 

من موندمو تنهایی با این دل زارم 
میسوزمو میسازم من هیچی نمیگم 


 

اما عزیزم عیدو تبریک به تو میگم 
این عیدو نمیخوام من عیدی ندارم 


 

این عید واسه من روزه عذابه 
عیدم مثله هر روز هر روز مثله دیروز 


 

مـن حـال دلـم خیـلی خرابـه 

 
 
 
 
 
 
 

 









  

یکی برای تو ... 

یکی برای خودم ... 

یکی به یاد لحظهِ باتو بودنم ... 


یکی برای مرگ لحظه های بی تو بودنم ... 

یکی برای ترک بد مستی امشبم ... 


یکی برای مستی و ز یاد بردنم ... 

یکی برای هوس ... 


یکی برای لذت دوباره خوردنم ... 

پیاله پیاله مِی خورده ام 


نبودی ببین چگونه در هوای تو بوده ام 

خدایا بگیر این پیک ِآخری ... 


نشد فراموش یاد تو با یکی یکی خوردنم 


یکی برای تو ... یکی برای خودم ... یکی به یاد لحظهِ باتو بودنم ...

 

 

 

 







 صـدای بـاد و بارون اومــد تــوی خیــابون 

اشــکم دارهــ میــریزه بشــور چشامـو بارون 

چشم انتــظار دیــدن ، از زنــدگی بــریدم 

انگار خــدا نمیــخواد بـازم تورو ببینـم 

آخــه تــو هنــوز عشـق منــی 

نکــنه بــری دلم رو بشکنــی 

هنوزم طرز نگاتــو دوس دارمــ 

خندهــ و اشــک چشــاتــو دوســــ دارمـــ 

با چــه بهــونه داریــ کجـــا میــری نمیخـوام بهم بگـی مسافری 

واسه عشقــمون همــش دلــواپسـم 

بــدون کـه اگــه بــری یــه بـی کســم 

 

چشــم انتظار و دوریـــ ، اخــه تــا کــی صبــوری 

مـیخوامـــ پیشـــت بمـــونــم ، بهــم بـــگو چجـــوری ؟ 

دلــم همـــش غــم دارهــ 

انـــگار تو رو کــم دارهــ ، بیـــا پیــشم بمــون تــو 

دلـــم یـــه همـــدم دارهــ 

 


آخــه تــو هنــوز عشـق منــی 

نکــنه بــری دلم رو بشکنــی 

هنوزم طرز نگاتــو دوس دارمــ 

خندهــ و اشــک چشــاتــو دوســــ دارمـــ 

با چــه بهــونه داریــ کجـــا میــری نمیخـوام بهم بگـی مسافری 

واسه عشقــمون همــش دلــواپسـم 

بــدون کـه اگــه بــری یــه بـی کســم 

 

 

 







 

پای تو نشستم ببین که آخرش چی شد 
آرزوهای قشنگم واسه تو سهم کی شد 
دلموشکستی و رفتی پی کار خـودت 
اینا تقصیر توئه اون دل ِ بیمار خودت 
دل ِ بیمار خودت…
 

 

خیلی دلم ازت پره..بدجوری از تو دلخوره 
یه روز تلافی میکنه دل از دل ِ تو میبـره 
قلبـمو پس فرستادی خوب خودتو نشون دادی 
من خودمم خسته شدم پاشو برو تـو آزادی 


 

خیلی دلم ازت پره..بدجوری از تو دلخوره 
یه روز تلافی میکنه دل از دل ِ تو میبـــره 
قلبمو پس فرستادی خوب خودتو نشون دادی 
من خودمم خسته شدم پاشو برو تــــو آزادی
 

 
میدونستم مزه ی عشقم دلتو میزنه 
دل تو یه تیکه سنگه خب محاله بشکنه 
تو رو دست کم گرفتــم که این شد آخرش 
هنوزم خاطرت اینجاست بیابردار ببرش
 

 
خیلی دلم ازت پره..بدجوری از تو دلخوره 
یه روز تلافی میکنه دل از دل ِ تو میـــبره 
قلبمو پس فرستادی خوب خودتو نشون دادی 
من خودمم خسته شدم پاشو برو تو آزادی
 

 

 

 

 







 به گل گفتم: "عشق چیست؟" گفت: "از من خوشگل تر است..." 



به پروانه گفتم: "عشق چیست؟" گفت: "از من زیبا تر است..." 


به شمع گفتم: "عشق چیست؟" گفت: "از من سوزان تر است..." 


به عشق گفتم: "آخر تو چیستی؟" گفت: "نگاهی بیش نیستم 
 

 

 
 
 
 
 







  

 
 
 
 
 
 

 
 


 

 

 







  

 

س اول سرماست 

اما 

میگویند زمستان امسال 

سرما نیست 

یخزدگی نیست 

یخبندان نیست 

باور کنم؟ 

آدم تکه تکه های دلش را میان شکاف روز ها جا می گذارد 

و هیچ چیز این زندگی آن قدرها راحت نیست که فکر می کنی… 

 


 

 







  

 

 

اینجــــا ، عشــــق قنـــــدیـــــل می بنـــــدَد ، 

بــــا ایـــن واژه هــــای یَـــــخ زَده ! 

نگفتـــــه بــــودی 

دَمـــــای ، نبـــــودَنتـــــ زیــــر ِ صفــــر استـــــ . . . ! 

 
 
 
 
 
 
 
 







 دوستت داشتم؛ زیاد؛ خیلی زیاد؛ اما زبانم به گفتن نمی‌چرخید؛ صبر کردم؛ سال‌های سال.... 

زبانم نمی‌چرخید. راه و رسم دوست داشتن را نیاموخته بودم. ادب ابراز عشق را نمی‌دانستم. هر بار که می‌دیدمت دلهره و اضطراب تمام وجودم را فرا می‌گرفت. چگونه بگویم...؟ چه بگویم...؟ با کدامین کلمات...؟ با کدامین جملات...؟ اول چه بگویم...؟ بعد...؟ بحث را چگونه به سمت موضوع اصلی ببرم...؟ حیران بودم. کسی هم نبود کمکم کند. آدم‌های دور و برم، بی‌تجربه‌تر و ناپخته‌تر از آن بودند که در این گردنه‌ی حساس زندگی، یاری‌ام کنند. 

زبانم نمی‌چرخید. یکدله نبودم. تردید و دودلی مدام دل و روحم را چنگ می‌انداخت. «عقل»، درست مثل پدری منضبط و دور از احساس، با چشمانی نافذ به من چشم می‌دوخت و مرا از ابراز علاقه باز می‌داشت. یادت هست به خاطر کدام صفت رفتاری‌ات؟ عجبا...! عقل همان را بهانه کرده بود و مدام هشدارم می‌داد: با او آینده‌ای روشن نخواهی داشت.... 
«دل و احساس» اما ساز و نوایی دیگر داشت. 
در کشاکش میان عقل و دل، عقل بود که پیروز میدان شد. و من مغرور و سرفراز از اینکه عنان اختیار زندگی‌ام در دست عقل و منطق است، سال‌های سال را سپری کردم. تو شدی یک خاطره‌ی کمرنگ، که هر گاه به یادت می‌افتادم به قدرت بی‌رقیب و منکوب‌گر عقل و درایت و منطقم می‌بالیدم که مرا از سقوط در یکی از پرتگاه‌های زندگی‌ام نجات داده است؛ می‌بالیدم که پا در راه پیوند با تو نگذاشته‌ام.... 

سال‌ها اما باید می‌گذشت تا دریابم فریب خورده‌ام. دردناک بود لحظه‌ی فهمیدن... دردناک...! می‌فهمی؟ عمری به خود مغرور باشی که راه درست را انتخاب کرده‌ای و به ناله‌ها و ضجه‌های دل و احساس که از فراق یار می‌نالیدند، پشت کرده‌ای و بی‌اعتنا به آن فریادهای جگرخراش، «راه درست» را برگزیده‌ای؛ اما سال‌ها بعد دریابی نه آن صفت رفتاری، درد لاعلاج بوده و نه قدرت اصلاح‌گر عشق اندک.... 

درد بزرگ‌تر اما این است که نمی‌توان از تو حرف زد؛ نمی‌توان هیچ اشاره‌ای به سابقه‌ی آشنایی با تو داشت؛ نمی‌توان از خاطرات حضور دورادور در کنار تو سخن گفت؛ نمی‌توان... نمی‌توان... نمی‌توان. به کمترین اشاره‌ای شناخته می‌شوی. و من متعهدم که زندگی امروزت را پاس بدارم. و پاس می‌دارم. 

من سال‌ها برای ابراز علاقه به تو سکوت کردم. زبانم نچرخید. گفتم که چرا. نشد... نشد... نشد... و وقتی پس از سال‌ها دانستم که علاقه‌ام به تو «دو-سویه» بوده، دنیا بر سرم آوار شد.... گفت‌وگوهایی دیرهنگام و... بی‌نتیجه. 
باز سؤال پرسیدی و باز من سکوت کردم. اعتراضت هنوز در مغزم می‌کوبد: «از این همه سکوت، از این همه نگفتن در این سال‌ها چه چیز نصیبت شده است که باز هم از گفتن و جواب دادن طفره می‌روی؟» 

طفره می‌رفتم. زندگی‌ات ارزشش را داشت.... 
حالا هم سکوت می‌کنم. به پاسداشت تداوم آرامش زندگی امروزت. میراث تو برای من سکوت بوده است... سکوت...!

 

 

 







 باران که می بارد تو می آیی باران گل، باران نیلوفر 
باران مهر و ماه و آئینه باران شعر و شبنم و شبدر 


باران که می بارد تو در راهی از دشت شب تا باغ بیداری 
از عطر عشق و آشتی لبریز با ابر و آب و آسمان جاری 


غم می گریزد، غصه می سوزد شب می گدازد، سایه می میرد 
تا عطرِ آهنگ تو می رقصد تا شعر باران تو می گیرد 


از لحظه های تشنه ی بیدار تا روزهای بی تو بارانی 
غم می کشد ما را و می بینی دل می کشد ما را تو می دانی 

 
 
 
 
 
 

 

 
 
 
 

.

 

 

 

 







 دَر غُـروبِ دِلواپَسي هايَم 

سايــِه بانـي مــي سـازَم ... 


 


وَ سُکــوت مي کُــنَمــ 

وَ ثـانـيــِه ها اَز ایـن سُکــوت خَــسـتـــِﮧ مي شَوَنــد ... 

وَ آنـگـاه اَســت كـِﮧ وُجُــودَت را بـِﮧ وَجـد مـي آوَرَم ... 


 

تُـو ... 

مَـن ... 

ثـانـیــِﮧ هـا ... 

و سُـکُـوتــي ژَِرف ...!
 

 


هَـمـیـن چَــند خَــط بَـراي 

تَـنـهایـي مَـن کــافـیـسـت ... نــیست ... ؟! 

وَ چـِـِﮧ تـَنـهـا وَ بــي هَـدَفــ 

دَر ایـن حَــوالــي پَـرسِـﮧ مي زَنـَمــ ... ! 

 


بـاران ... 

قَطـرِه قَـطرِه مـي بـارَد 

وَ ذوبــ میـشَـوَنــد بــِﮧ هَــمـیـن سادِگـي 

سَـنـگــِ لَـحـظـِﮧ هــایَـمـ ... 

زیـرِ چَـتـرِ بــاران ...
 
 


خـاطِـره هــا گـاهــي

بـا مَـن شـوخـي مـي کُنَـنَـد 

وَقـتـــــي ... 

بَرگهـاي پـاییـزي را زیـرِ قَـدمـ هـایِ 

زِمِستانـي ام لــِه میـکُـنَـمــ ! 



 



بـاران مـي بارَد 

وَ تازیـانــِﮧ مي زنــد ... 

این طـوفـان بَر زِنـدِگـي مَـن ... 

اَمّـا چــِﮧ باکــ اَز طـوفـانـ خـانــِﮧ ایــ را کــِﮧ 

نَــﮧ دَر دارَد ... نَــﮧ پَـنـجـِرِه ...
 

 

 

 

 







  

کاش پیش من بودی 

کاش دستانت در دستانم بود 

و لطافت هزار ابر سپید بهاری را 

در دست داشتم 

و در اوج خوش بختی پرواز می کردم 

کاش می توانستم به چشمانت نگاه کنم 

و با هر نگاه من 

هزار هزار واژه ناگفته عشق را 

به یک باره به سوی تو روان می کردم 

و با هر نگاه تو 

شادی در چشمان من می جوشید 

کاش می توانستم صدای گرم تو را بشنوم 

تا چون آبشاری از نغمه های روح انگیز 

بر عمق جانم جاری گردد 

و همه غم های فراق را بزداید 

کاش پیش من بودی 

من با گرمای عشق تو زنده ام 

چه زیباست 

که تو تنها نیاز من باشی 

و چه عاشقانه است 

که تو تنها آرزویم باشی 

و چه رؤیایی است 

این لحظه های ناب عاشقی 

و من همه زیبایی عاشقانه و رؤیایی را با فقط تو حس می کنم 

و اگر غروری در من هست غرور عشق به توست 

تورا به اندازه ی 10تای کودکی دوس دارم

 

 

 







 | دفتر عشـــق كه بسته شـد 
| دیـدم منــم تــموم شــــــــــــــــــــــــدم 
| خونـم حـلال ولـی بــــــــــــــــــــــــــــــــــــــدون 
| به پایه تو حــروم شــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــدم 
| اونیكه عاشـق شده بــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــود 
| بد جوری تو كارتو مونــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــد 
| برای فاتحه بهــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــت 
| حالا باید فاتحه خونــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــد 
| تــــموم وســـعت دلــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــو 
| بـه نـام تـو سنــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــد زدم 
| غــرور لعنتی میگفــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــت 
| بازی عشـــــقو بلــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــدم 
| از تــــو گــــله نمیكنـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــم 
| از دســـت قــــلبم شاكیـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــم 
| چــرا گذشتـــم از خـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــودم 
| چــــــــراغ ره تـاریكـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــیم 
| دوسـت ندارم چشمای مـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــن 
| فردا بـه آفتاب وا بشـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــه 
| چه خوب میشه تصمیم تــــــــــــــــــــــــــــــــو 
| آخـر مـاجرا بــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــشه 
| دسـت و دلت نلــــــــــــــــــــــــرزه 
| بزن تیر خـــــــــــــــــلاص رو 
| ازاون كه عاشقـــت بود 
| بشنواین التماسرو 
| ............... 
| ......... 
| .... 
|.

 

 

 







 در ره منزل لیلی که خطرهاست در آن 

شرط اول قدم آنست که مجنون باشی 

 

 

 







 درود بر شما 

درود بر همه ی عاشقان دنیا 
درود بر تمام عاشقان 
حرف زیادی ندارم جز سخنی از عشق ... 
این جملات و عکسای عاشقانه رو با عشق تقدیم عشقم میکنم 

 

اینقدر...ورق های زندگیم را... 
بهم نریز...! 
حکم...همان دل است... 


 


بی " تــو "کنار ِ این خاطره ها نشستن دل می خواهد... 
که من ندارم....باور کن ! 


 


عاشق تر از همه ما موش کوری است 

که زیبایی جفتش را چشم بسته باور دارد 


 


من که می دانم... 
به کودکی هم اگر برگردم... 
تو همان شیشه ی شیر گمشده ام میشوی... 


 

بگذار مرز تنهایی را رد کنم ... 
ببین...گذرنامه ام فقط مهر لبهایت را کم دارد.... 


 

مرا ببوس 
نه یک بار که هـــــزار بار ... 
بگذار آوازه ی عشق بازیمان 
چنان در شهر بپیچد 
که روسیاه شوند 
آنها که بر سر جدایی مان 
شرط بسته اند ...! 


 

عشق آن نیست که به هم خیره شویم 

عشق آن است که هر دو به یک سو بنگریم 

_آنتونی ولسنت اگزوپری_ 


 


شیفتگی یعنی محو چشمان کسی شوی اما ندانی چشمهای او چه رنگی هستند! 
_آلفونس دو لامارتین شاعر فرانسوی_ 


 

اندکی تاب بیار، 

تا تو را رسم کنم! 

تا تو را نه ... 

بودن پیش تو را وصف کنم ... 


 


در نگــاهت چیزیست که نمیدانم چیست ! 
مثل آرامش بعد از یک غم.. 
مثل پیدا شدن یک لبخند.. 
مثل بوی نم بعد از باران.. 
در نگــاهت چیزیست که نمیدانم چیست ! 
مــن به آن محتاجم ... 


 

بعد از باران نگاهم... 
آفتابی شو ... 
رنگین کمانِ بودنــت را... 
دوســت دارم ... 


 

بـرای شـاعـر بـودَن.. 
و نـوشـتـن.. 
نـیـازے بـه بـهـانـه نـدارَم.. 
کـافـیـسـت نـبـاشـے . . 


 


فقط یک پیک از شراب نگاهت خوردم. 
چند ساله بودند این چشمانت ؟! 
عمری گذشت و هنوز وقتی به تو فکر می کنم 
تلو تلو می خورم 


 


اگر خوبان عالم جمع باشند / یقینا نزد من ، تو بهترینی 
اگر از خوبترها حلقه سازند / تو در آن حلقه ، میدانم نگینی 


 


باوفا! مهر تو اندر جان ماست / زندگی بی دوستی زندان ماست 
کم بزن آتش دل بی تاب را / یاد خوبت روز و شب مهمان ماست 


 


عهد کن یارم بمانی تا قیامت ، ای رها / اولین و آخرین عشقم بمانی ، با وفا 
کلبه ای با هم بسازیم با ستونی استوار / گر کنارم تو نباشی بیقرارم ، بیقرار 


 


دلبرا هر طرفی در طلبت رو کردم/هر چه گل بود به عشق رخ تو بو کردم 
آفتابا به سر عاشق دلخسته بتاب/تا نگویند که بیهوده هیاهو کردم 


 


نفسم 
تو در جنوبي و من در شمال ! 
کاش دستی نقشه را از میانه تا کند! 

 

 

 







 ❀گـــــــــــــــــــــــــــریـــــــــــــــــــــه کــــــــــــــــــــــــــن❀ 

 

گـ ـ ـ ـ ـ ـریـه کـــن گـ ـ ـ ــریـه قشنگـ ــ ـ ـ ـه 
گـ ـ ـ ـ ـ ـریـه ســ ـــ ـ ـ ــهم دل تنـــ ـ ـ ـگه 

 

گـ ـ ـ ـ ـ ـریـه کـــن گریه غروره 
مـ ـ ـ ـ ـرحـ ـ ـ ـ ـ ـم این راه دوره 

 

سـ ـ ـ ـ ـر بـ ـ ـ ـ ـده آواز حـ ـ ـ ـ ـق ـ ـ ـ ـ ـق 
خالــ ـــ ـ ـ ــی کــ ـــ ـ ـ ــن دلــ ـــ ـ ـ ــی که تنگــ ـــ ـ ـ ــه 

 

گـ ـ ـ ـ ـ ـریـه کـــن گـ ـ ـ ـ ـ ـریـه قشنگه 
گـ ـ ـ ـ ـ ـریـه قشنگــ ـــ ـ ـ ــه 
گـ ـ ـ ـ ـ ـریـه سهــ ـــ ـ ـ ــم دلـ تنگــ ـــ ـ ـ ــه 
گـ ـ ـ ـ ـ ـریـه کـــن گـ ـ ـ ــریـه قشنگـ ــ ـ ـ ـه 

 

بــ ـــ ـ ـ ــزار پــ ـــ ـ ـ ــروانه احســ ـــ ـ ـ ــاس 
دلتــ ـــ ـ ـ ــو بغــ ـــ ـ ـ ــل بــ ـــ ـ ـ ــگیره 

 

بــ ـــ ـ ـ ــغض کــ ـــ ـ ـ ــهنه رو رهــ ـــ ـ ـ ــا کن 
تا دلــ ـــ ـ ـ ــت نفــ ـــ ـ ـ ــس بگیــ ـــ ـ ـ ــره 

 

نکنــ ـــ ـ ـ ــه تنهــ ـــ ـ ـ ــا بمونــ ـــ ـ ـ ــی 
دل به غصــ ـــ ـ ـ ــه هــ ـــ ـ ـ ــا بــ ـــ ـ ـ ــدوزی 

 

تــ ـــ ـ ـ ــو بشــ ـــ ـ ـ ــی مثــ ـــ ـ ـ ــل ستــ ـــ ـ ـ ــاره 
تــ ـــ ـ ـ ــو دل شبــ ـــ ـ ـ ــا بســ ـــ ـ ـ ــوزی 
گـ ـ ـ ـ ـ ـریـه کـــن گـ ـ ـ ــریـه قشنگـ ــ ـ ـ ـه 
گـ ـ ـ ـ ـ ـریـه ســ ـــ ـ ـ ــهم دل تنـــ ـ ـ ـگه 

 

گریــ ـــ ـ ـ ــــ ـــ ـ ـ ــه کــ ـــ ـ ـ ــــ ـــ ـ ـ ــن 
گـ ـ ـ ـ ـ ـریـه کـــن گـ ـ ـ ـ ـ ـریـه قشنگه 
گـ ـ ـ ـ ـ ـریـه ســ ـــ ـ ـ ــهم دل تنـــ ـ ـ ـگه 

 

گــ ـــ ـ ـ ــریه کــ ـــ ـ ـ ــن گــ ـــ ـ ـ ــریه غــ ـــ ـ ـ ــروره 
مــ ـــ ـ ـ ــرحــ ـــ ـ ـ ــم ایــ ـــ ـ ـ ــن راه دوره 

 

ســ ـــ ـ ـ ــر بــ ـــ ـ ـ ــده آواز حــ ـــ ـ ـ ــق حــ ـــ ـ ـ ــق 
خالــ ـــ ـ ـ ــی کــ ـــ ـ ـ ــن دلــ ـــ ـ ـ ــی کــ ـــ ـ ـ ــه تنگــ ـــ ـ ـ ــه 

 

گـ ـ ـ ـ ـ ـریـه کـــن گـ ـ ـ ـ ـ ـریـه قشنگه 
گریــ ـــ ـ ـ ــه قشنگــ ـــ ـ ـ ــه 
گـ ـ ـ ـ ـ ـریـه ســ ـــ ـ ـ ــهم دل تنـــ ـ ـ ـگه 

 

 

 

 






صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 11 صفحه بعد

CopyRight © 2011 - 2012 hamehjore Group , All Rights Reserved
تمامی حقوق متن ها، تصاویر مربوط به این سایت می باشد و استفاده از آن ها با لینک دادن به سایت مجاز می باشد.